صبر مرا آینه بیماریست


آینه عاشق غمخواریست

درد نباشد ننماید صبور


که دل او روشن یا تاریست

آینه جویی ست نشان جمال


که رخم از عیب و کلف عاریست

ور کلفی باشد عاریتیست


قابل داروست و تب افشاریست

آینه رنج ز فرعون دور


کان رخ او رنگی و زنگاریست

چند هزاران سر طفلان برید


کم ز قضا دردسری ساریست

من در آن خوف ببندم تمام


چون که مرا حکم و شهی جاریست

گفت قضا بر سر و سبلت مخند


کاین قلمی رفته ز جباریست

کور شو امروز که موسی رسید


در کف او خنجر قهاریست

حلق بکش پیش وی و سر مپیچ


کاین نه زمان فن و مکاریست

سبط که سرشان بشکستی به ظلم


بعد توشان دولت و پاداریست

خار زدی در دل و در دیدشان


این دمشان نوبت گلزاریست

خلق مرا زهر خورانیده ای


از منشان داد شکرباریست

از تو کشیدند خمار دراز


تا به ابدشان می و خماریست

هیزم دیک فقرا ظالمست


پخته بدو گردد کو ناریست

دم نزدم زان که دم من سکست


نوبت خاموشی و ستاریست

خامش کن که تا بگوید حبیب


آن سخنان کز همه متواریست